اتاق فرار تولد

من عروسک سازم عروسکام توی خونه حرکت میکنن و بعضی موقع حرف میزنن خانواده ما جد اندر جد عروسک ساز بودن اما عروسکایی که من میسازم روح دارن شب میخوابم و صبح بیدار میشم و میبینم دسته یکی از عروسکام قلم مو هست و کله دیوارای خونه هم نقاشیه تنهایی چیزی که باعث شد روحوارد عروسکبشه از روی تنهایی زیاد و زانوی غم سعی کردم با روح ارتباط بگیرم باهاش دوست بشم خیلی وقته تنهام حالا از شما دوستای قدیمیم میخوام دعوت منو به تولدم قبول کنین تا از تنهایی در بیام شاید اصلا بخاطر تنهایی دارم توهم میزنم بیاید و اگه اومدین و عروسکه زنده ای دیدین ازش فرار کنین کمکم کنین