دارای سانس خالی

اتاق های فرار مهیج
(69) مورد

مرکز تحقیقات ایرانا سال ۱۳۹۶ تحقیقات و بررسی بر روی گونه ای جدید از ویروس صورت گرفت ! هدف از تحقیقات درمان برخی از بیماری ها از جمله ایدز و هپاتیت بود . این آزمایشات به طور سری در تهران صورت گرفت ! ۲۲ اسفند ۱۳۹۸ به دستور دکتر احدی سرپرست تیم تحقیقاتی اولین آزمایشات بر روی داوطلبین آغاز شد ، علی رغم تست های انجام شده واکنش درمان معکوس بود . داوطلبین به طور عجیبی به تیم تحقیقاتی حمله کردند ، برخی از افراد دچار تغییر چهره و خوی حیوانی شدند و عده ای مردند با انرژی عجیب که من به آنها روح میگفتم ! تمامی اتفاقات در شب رخ میدهد طوری که صبح ان روز طلوع سرخ است ! دکتر احدی در آخرین لحظات برای جلوگیری از انتشار ویروس ، تمامی راه های خروجی رو مسدود کرد جز ۱ راه ! من میلاد نادعلی تیم حراست سازمان تنها بازمانده ی مرکز تحقیقات ایرانا ! درخواست کمک ارسال شد . تاریخ ۱۴۰۰/۱۰/۱۰ ;

طلوع سرخ
19 نظر
4.4

ایران، تهران، سال ۱۳۹۹ساختمان مرکزی و فوق سری انجمن فراموشخانه; شناسایی میشه ! انجمنی که زیر نظر یکی از مخوفترین سازمانهای جهانیهو فعالیتشاز زمان ناصرالدین شاه قاجار توایران ممنوع اعلام شدهاین انجمن به واسطهی فعالیتهای ماورائی و ارتباط با شیاطین، سعی دارهتا سیاستهای ایران روتحت کنترل خودش دربیارهو حوادث ناگواری روبرای کشور رقم بزنهسازمان اطلاعات ایران موفق میشهیکی از نیروهای خودش روبه عنوان جاسوس وارد این گروه کنه از همین طریق اطلاعات و جزئیات زیادی از فراموشخانه; و ساختمان اونجابه دست میادبعد از مدتی کوتاه دیگهخبری از جاسوس سازمان اطلاعات به گوش نمیرسه! احتمال دارهشناسایی و دستگیر شده باشه ...شما و گروهتون از طرف سازمان اطلاعات مامور میشینتا به ساختمان امنیتی فراموشخانه; نفوذ کنین شما تواین ماموریت یههدف اصلی و یههدف جانبی دارینهدف اصلی ، مطلع شدن از سرنوشت جاسوس اطلاعات و همچنین به دست آوردن نام رئیس بزرگ انجمن فراموشخانه توایرانههدف جانبی، کشف و جمعآوری هر چه بیشتر اسامی، اسناد و مدارک اعضای انجمن فراموشخانه برای محکوم کردن این گروههبه یاد داشته باشین؛ این یهماموریت بسیار محرمانه و خطرناکه ساختمان انجمن فراموشخانه; یه ساختمانفوق امنیتیه که علاوه بر نگهبانهای مختلف، با نیروهایی شیطانی و ترسناک نیز محافظت میشه ...زنده موندن و موفقیت تواین عملیات بستگی به یهنقشهی دقیق و یهکار تیمی تمام عیار داره !;

نفوذ
9 نظر
5

سناریو مردگان; خود در مورد یک اتاق فرار است. یعنی در اینجا خبری از دستگیری یک قاتل، رمزگشایی از مرگ یک فرد یا سناریوهای این شکلی نیست. داستان اتاق فرار مردگان خود در مورد یک اتاق فرار به نام مردگان است. ب جرات میتونم بگم ترس و وحشت واقعیو تو این بازی پر از چالش میتونید تجربه کنید. وظیفه شما در بازی سر در آوردن از ماجرای این اتاق فرار است.اگر بخواهم بیشتر در مورد سناریو صحبت کنم، احتمالش زیاد است که نکات مهمی که خودتان باید تجربه کنید لو برود. اما خوبی این سناریو که حداقل من تا به امروز آن را در جایی دیگر ندیدهام، این است که دست تیم سازنده را در طراحی فضاها کاملا باز گذاشته است. در واقع شما در فضای بسیار ترسناک با برخی از عجیبترین اتاقهای ممکن و کاملا بیربط بهم روبهرو میشوید که تنها توجیه ممکن این است که این فضاها مال یک اتاق فرار باشند. متوجه منظورم شدید؟ مردگان یکی از مهمترین مشکلات اتاقهای فرار را به نقطه قوت خود تبدیل کرده است.هر بار که فکر میکنید به آخرین و جذابترین اتاق بازی رسیدهاید، با باز شدن یک در و وارد شدن به فضایی کاملا متفاوت با دکوراسیون درجه یک، مجبور میشوید در تصمیمتان تجدید نظر کنید. این تنوع فضاها در کنار اتمسفر حاکم بر اتاق و البته یک سورپرایز جالب که کنترل بازی را تا حدی در اختیار شما میگذارد، همگی باعث میشوند مردگان از لحاظ سناریو و فضاسازی فاصله قابل توجهی با اتاق فرارهای قبلی بگیرد.;

مردگان
26 نظر
4.3

حشمت که صاحب یک مهمانسرای جنگلی قدیمی از روستاهای شمالی بود درعرض یک روز زندگی اش با یافتن دفترچه ایی تغییر میکند نام این دفترچه،دفترچه مرگ است. اگر نام شخصی در دفترچه نوشته شود آن فرد خواهد مرد. حشمت فکر میکند این دفترچه یک شوخی کودکانست اما در نهایت آنرا آزمایش میکند، برای آزمایش کردن این ادعا نام مسافران مهمانسرا را می نویسد ومیفهمد این دفترچه مرگ به او دروغ نگفته است. حشمت با صاحب اصلی این دفترچه با اسم ریوک ملاقت میکند. بعد از ملاقات حالا او میداند از این دفترچه چه میخواهد. تیم ما تصمیم میگیرد برای یک شب اقامت وارد مهمانسرا شود قبل ورود به مهمانسرا با پلیس محلی این روستا مواجه شدیم که داشت مارا از ورود به این مهمانسرا منصرف میکرد. ولی علی رغم ادعا های عجیب و غریب پلیس تصمیم گرفتیم که شب را در این مهمانسرا اقامت کنیم. با ورود به مهمانسرا و رفتارهای عجیب صاحب مهمانسرا ;

شینیگامی
15 نظر
4.4

یک فرد دیوانه و قدرت طلب به اسم جیمز واتسون با دادن پول به افراد داوطلب این افراد رو تبدیل به زامبی های هوشمند و قدرتمند میکند تا ارتشی از زامبی های هوشمند بسازد و بتواند بر دنیا حکومت کند این سرباز ها توسط جیمز داخل شرکتی به نام بلک فایر کنترل میشوند جیمز این سرباز های داوطلب را در شکنجه گاهی زیر شرکت بلک فایر به طور وحشیانه مورد شکنجه قرار میدهد تا حس خشم،نفرت ،انتقام و بی رحمی در این سرباز ها شکل بگیرد تا زمانی که ویروس لاس پلاگاس رو به آن ها تزریق کرد سرباز های وحشی تر و قدرتمند تری بسازد ویروس لاس پلاگاس انسان ها را به زامبی های هوشمند و قابل کنترل تبدیل میکند دولت برای مقابله با جیمز از یکگروه نظامی به نام رزیدنت در خواست کرده تا بهترین و حرفه ای ترین سربازانش را به یکماموریت بسیار خطرناک برای نابودی جیمز وشرکت بلک فایر ونجات بشریت بفرستد گروه نظامی رزیدنت در اولین عملیات خود با شکست مواجه شد و هیچ سربازی از این شکنجه گاه زنده بیرون نیامد حالا شما که حرفه ای ترین سربازان گروه رزیدنت هستید باید به عنوان داوطلب وارد این شکنجه گاه شوید از آنجا فرار کنید به داخل شرکت بلک فایر که بالای این شکنجه گاه قرار دارد حمله کنید و این شرکت و جیمزواتسون را نابود کنید و جلوی بزرگترین جنایت تاریخ بشریت رو بگیرید. ;

شکنجه گاه زامبی
2 نظر
4.5

این نامه محرمانه است سرویس اطلاعاتی و امنیتی اتحاد جماهیر شوروی (کا گِ بِ) متوجه شدیم حزب نازی در لهستان اردوگاهی تاسیس کردند به نام آشویتس و به فرماندهی دکتر جوزف منگله یا همون "فرشته مرگ" مشغول آزمایشاتی غیر انسانی و بی رحمانه هستند. تصمیم داریم تا چند تن از نیروهای ویژهی ارتش شوروی رو در قالب زندانیان جدید به این اردوگاه بفرستیم تا این اردوگاه و فرشته مرگ نابود بشه. جاسوس ما که قبلا یکی از افسران ارشد این اردوگاه بوده، گزارشاتی مبنی بر وجود ارواح و بیماران روانی بهمون داده. "اشنایدر" تو اردوگاه منتظر شماست ولی به دلایل امنیتی نمی تونه خودش رو به شما معرفی کنه. پس هر کسی توی اون اردوگاه می بینید ممکنه دوست باشه یا دشمن! یادتون باشه وظیفه شما نجات "اشنایدر" و بدست آوردن مدارک و نابود کردن اردوگاه هست. توضیحات بیشتر: فرشته مرگ، یک اثر متفاوته. این بازی در سبک RPG یا بازی نقش محور هست و می تونید با تعامل خودتون روند بازی رو تغییر بدین؛ هر کدوم از شما ممکنه داخل بازی یک نقشی رو ایفا کنید و به جذابیت بازیتون اضافه کنید! (هر تصمیمی که بگیرید عواقب خوب یا بد خودش رو داره)! شما در این بازی تحرک بالایی خواهید داشت، پس لطفا لباس راحت بپوشید. ;

فرشته مرگ
2 نظر
5

آقای حسینی وکیل پایه یک دادگستری برای پرونده طلاق موکل خود خانوم سوزان احتشامی به دادسرای خانواده شماره ۲ تهران رجوع کرد. :موضوع پرونده طلاق خانوم سوزان احتشامی اَدله ایی براین اساس داشت که همسر خود آقای داوود نعمتی درمنزل شخصیِ خود به کارهایی از قبیل دعانویسی و جِن گیری مشغول است.و در طی این سالها از این رو برای خانوم احتشامی مشکلاتی به وجود اماده است که معتقد است این فعالیت ها تأثیر منفی در زندگی روزمره آنها گذاشته. ولی اذعان آقای نعمتی در این خصوص است که در تمام این سالها فقط در چارچوب کارهای شرعی و دعانویسی برای رزق و روزی قدم برداشته . .و اَدله خانوم احتشامی را نقض میکند قاضی دادسرای خانواده برای پیچیدگی این پرونده (۱)ماه تنفس برای جمع آوری مدارک قابل استناد برای اثبات اظهارات خانوم احتشامی اعلام کرد آقای حسینی در دفتر کار خود اتفاقات این پرونده را با شما کاروَرزهای وکالت خود درمیان گذاشت یکی از شما عزیزان برای شَم وکالتیتون وسوسه شد که به صورت ناشناس به همراه شما وارد این خانه شود و شمارو مجاب کرد که این کار رو انجام بدید با مشورت و موافقت آقای حسینی از این قرار شد که شما با آقای نعمتی تماسی در خصوص گرفتن وقت برای دعای رزق و روزی داشته باشید تا از اتفاقات این خانه باخبر شوید و شواهدی در خصوص ادعای خانوم احتشامی بدست بیاورید ;

اغوا
1 نظر
5

(خداوند) فرمود: اى ابلیس! چه شد تو را که همراه (فرشتگان) سجده‏کنان نیستى؟ (ابلیس) گفت: من این‏گونه نیستم که براى بشرى که او را از گِلى خشک، از گِلى سیاه و بدبو آفریده‏اى، سجده کنم. (خداوند) فرمود: پس از صف فرشتگان (واین مقام) خارج شو که همانا تو رانده و مطرودى و البتّه تا روز جزا بر تو لعنت خواهد بود. (ابلیس) گفت: پروردگارا! پس مرا تا روزى که مردم برانگیخته شوند، مهلت بده (و زنده بدار) (خداوند) فرمود: پس همانا تو از مهلت یافتگانى. (امّا نه تا روز قیامت، بلکه) تا روزى که وقت آن معلوم است. (ابلیس) گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختى، من هم در زمین (بدى‏ها را) برایشان مى‏آرایم و همه را فریب خواهم داد. مگر بندگان اخلاص‏مند (و برگزیده تو را) از میان آنان. ——————————————————————- این آخرین لحظه هاست که میتونین کمک کنین نه به من ، به تمام اهالی طغیان نه فقط به ما اهالی طغیان که حتی به خودتون فقط تا نیمه شب امشب وقت داریم اگر از نیمه شب بگذره دیگه هیچ کاری از هیچ کس ساخته نیست تاریکی دنیای مارو تاریک میکنه اگر موفق نشیم این اخرین درخواسته کمکه قراره ما ، جنگل طغیان منتظرتونم حاج محمود غسال روستای طغیان ;

یوخابه
0 نظر
0

خانه ای که قصد ورود به آن را دارید خانه زوجی به نام های مارال و هادی بوده است. مارال دوزنده لباس عروس بود و هادی معلم. پس از مدتی زندگی در این خانه، آن ها متوجه چیزهای عجیبی می شوند، صداهای عجیبی که اکثر شب ها از زیر یکی از اتاق ها به گوش می رسید. به گفته برادر مارال: پس از مدتی مارال هر شب کابوس می دید، دختری در خواب او میآمده و از او میخواسته برایش لباس عروس بدوزد. کم کم حالت روانی او تغیر میکند و حرف های عجیبی میزند، طی چند روز برای خودش لباس عروس می دوزد. بعد از اینکه بارها به روان پزشک مراجعه می کنند، یک روز تصمیم می گیرند پیش دعا نویس بروند، اما از آن روز به بعد حال او روز به روز بدتر می شود و دیگر اثری از آن دعا نویس هم پیدا نمی کنند. تا اینکه یک نیمه شب صدای جیغ او محله را پر کرد تمام همسایه ها و پلیس وارد خانه شدند و دیدند وسط اتاق قبری کنده شده که درونش استخوان های قدیمی انسان است هادی در حالی که چندین ضربه چاقو وارد بدنش شده بود، به قتل رسیده بود، اما خبری از مارال نبود و پلیس هنوز ردی از او پیدا نکرده است. ورود به این خانه ممنوع است و هنوز کسی نمیداند چه بلایی سر آن ها آماده شما به کمک برادر مارال که رد پی کشف راز قتل خواهرش است وارد این خانه می شوید تا پرده از راز آن بردارید ;

قسوره
0 نظر
0

- الو - شما با شرکت اسلحه سازی وینچستر تماس گرفتید، آرتور گیتس هستم. چطور می تونم کمکتون کنم؟ - آقای گیتس، دکتر اریک پرایس هستم. - آقای دکتر، مطمئنم کار ارزیابی داره خوب پیش میره - به هیچ وجه، کاملا افتضاح بذار ارزیابی رو بخونم؛ روانکاوی و سنجش وضعیت عقلی سارا وینچستر : ● بیمار با غم فقدان شوهر و فرزند خود گرفتار است. ● رفتار وی، گاهی حالت تهاجمی به خود می گیرد. ● دچار توهم بصری و شهودی ست که بیمار گاها آنها را سایه ها و ارواح می خواند. - البته، اصلا اطمینانی در این گزارش ندارم. - آقای گیتس، گروه مهاجرینی که از خاورمیانه برای کمک فرستاده بودید، تمام نشانه هایی رو که برای ارزیابی در عمارت وینچستر گذاشته بودم با اشتباه های فراوان، تبدیل به مسائل پیچیده تری کردن بنابراین منتظر گروهی با سطح درک و توان و ... خیلی بالاتری هستم. ;

وینچستر
0 نظر
0

در اغاز بشریت انسان ها وجنیان به خوبی وخوشی کنار هم زندگی میکردند اما یک روز همه چیز عوض شد،شاهزاده جنیان توسط شاهزاده انسان ها به قتل رسید و باعث شد جنگ عظیمی بین انسان ها و اجنه رخ دهد جنیان که بسیار قوی تر از انسان ها بودند شروع به قتل عام کردند،نسل انسان ها رو به نابودی بود که یک دانشمند توانست با پیدا کردن ۴سنگ دروازه ای بسازد که مرز بین دنیای انسان ها و جنیان را جدا کند وجلوی نابودی نسل بشر را بگیرد. هزاران سال گذشته و انسان ها در دنیای جسمانی و جنیان در دنیای روحانی زندگی میکنند اما کینه جنیان از انسان ها باعث شد تا در سال ۲۱۲۳ میلادی جنیان هر ۴سنگ روپیدا کنند و دروازه روباز کنند و به دنیای انسان ها حمله کنند وبا تسخیر انسان ها ارتشی بسازند که به کمک آن قصر فرمانروایی خودشان را بسازند و سنگ ها را در قصر پنهان کردند. تقریبا همه انسان ها از بین رفته اند وتعداد کمی زنده مانده اند تنها شانس نسل بشر شما ها هستید که با نفوذ به قصر فرمانروایی اجنه وپیدا کردن هر ۴ سنگ دروازه روباز کنید وجنیان را به دنیای خودشان برگردانید و جلوی نابودی نسل بشریت را بگیرید. ;

ارتش اجنه
0 نظر
0

اقتباسی از موزیک دار (داستان مریم) علی سورنا در آلبوم گوزن داراب; شهری کوچک و دور افتاده، پر از کوچه پسکوچههای تنگ و تاریک، پر از خانههایی با آجرهای خسته، در پشت کوههای کولیوَش بود. شهری که سالها خالی از سکونت مانده و غرق در سکوت گشته است! چرا که مردمانش هر آن چه داشتهاند را به مردی ثروتمند فروخته و شهر را ترک کردهاند. مردی به اسم چکاد چکاد; اهل بیرون این کوی و برزن، پسر یکی از ملّاکین کوهستان که با خریدن ملکها، خانهها و زمینهای اهالی داراب، به دنبال تخریب بافتفرسودهی شهر بود و رویای ساخت یک منطقهی گردشگری بزرگ را در سر میپروراند. اما با وجود خالی بودن و متروکه بودن شهر، چکاد موفق به دریافت مجوز ساخت و ساز نشد. زیرا میگویند داراب هنوز یک پروندهی جنایی حل نشده و قدیمی دارد که با تخریب شهر، ممکن است سرنخهای مربوط به آن از بین برود و دیگر قابل بررسی نباشد. پروندهی مرگ دختری به نام مریم مریم; فرزند قباد و صحرا، دختری که سالها پیش در پی اتفاقاتی تلخ و شوم، متهم به بیعفتی شد و حکم تکفیرش توسط اهالی شهر امضاگشت. بعد از تکفیر داراب، برای مدتی خانهنشین شد و پس از چندی جسد بیجانش را در قبرستان شهر پیدا کردند. هیچ گاه علت مرگ مشکوک مریم مشخص نشد. همهی اهالی داراب در برابر مرگ او سکوت کرده و دهان بستند! همه به جز کوهیار کوهیار; کسی که آوازهی عشق میان او و مریم نه تنها در شهر، بلکه در پشت کوههای مجاور داراب نیز شنیده میشد. کوهیار پس از مرگ مریم، برخلاف سایر مردم لحظهای آرام ننشست. هر روز برای کشف حقیقت تلاش کرد. هر روز پیرتر و شکستهتر شد. عدهای میگفتند مریم خودکشی کرده ولی او باور نداشت. کوهیار تنها کسی بود که با فروش خانهی کوچک و فقیرانهی خود به چکاد موافقت نکرد. تنها کسی بود که داراب را ترک نکرد. کنار قبر معشوقش در شهر خاطراتشان ماند و سالها به تنهایی زندگی کرد. حالا کوهیار تنها ساکن شهر داراب است! و اکنون چکاد برای گرفتن مجوز تخریب داراب، نیاز به روشن شدن تکلیف پروندهی مریم دارد. پس با یک درخواست فوری، خواستار بررسی مجدد این پرونده میشود. شما و تیمتان به عنوان گروهی از بازرسان و کارآگاهان وارد شهر داراب و محلهی زندگی مریم میشوید. شهر پراست از سرنخها، مدارک و هدف شما بررسی احتمالات مرگ، پی بردن به واقعیت داستان مریم و مختومه کردن پروندهی جنایی مربوط به او است. آیا مریم خودکشی کرده یا به قتل رسیده است؟ اگر مریم کشته شده چه کسی قاتل اوست؟ چرا و چگونه قتل انجام شده است؟ یادتان باشد! پاسختان به این سوالات بسیار سرنوشتساز است. اگر اشتباه کنید نه تنها ممکن است یک نفر قربانی تصمیم شما شود، بلکه حقیقت برای همیشه پنهان خواهد ماند. ;

دخت
6 نظر
5

پیرمردی سال ها پیش از انقلاب در این عمارت زندگی میکرد و قسمتی از عمارت را به محل کار خود که دوخت و دوز لباس برای مقامات کشوری بود اختصاص داده بود.در هیاهوی انقلاب پیرمرد ناپدید میشود.اهالی محله معتقدند که پیرمرد متواری شده اما فرزندان او خبر از کشته شدن وی میدهند. فرزندان پیرمرد ملک را به شرط وارد نشدن به فضاهای پدرشون ،این عمارت را نصف قیمت اجاره میدهند. از قضا خانه پوشاک روم سون(ROOM7) که اخیرا جا به جایی داشته است این ملک را نصف قیمت اجاره میکند.ولی زمانی نمیگذرد که اتفاقاتی نامتعارف برای کارمندان باعث کناره گیری افراد از ادامه کار میشود و تعدادی از وسایل بدون دلیل ناپدید میشوند.مجموعه روم سون با به اشتراک گذاشتن این موضوع از دوستان خود تقاضای کمک کرده که وارد این قسمت ها از عمارت شوند و با پیدا کردن سرنخ ها اسرار این فضاهای مخفی پیرمرد را آشکار کنند...;

ورود ممنوع
3 نظر
4.3

وقتهایی میرسه که میدونی نباید به اتفاقای عجیب اطرافت بی توجه باشی!و همون بی توجهی تورو دقیقا توی مرکز خطر قرار میده.طاعون چند ماه بود که شهر به شهر قربانی میگرفت،ولی شهر ما از شانس و تلاش مردم فقط یه قربانی بیشتر نداشت اونم ماریان یکی از دخترای دوقلوی شهرداربود.شهر آروم و بی دغدغه به روزمرگیش ادامه میداد و تنها چیزی که گاهی چهره مردم رو غمگین میکرد زجه های مارلین خواهر ماریان سر خاکش بود ‎درست بعد از پایان شر طاعون بود که اتفاقای عجیب دونه دونه افتادن،مرگهایی شروع شدن که هیچ نشونه ای نداشت،ترس و بیخوابی شبونه بچه ها از دیدن یکی پشت پنجره خونه ها که میگفتن شنل پوشیده و یه داس بلند دستشه!باد سرد و استخون سوزی که هرشب از سمت قبرستون شهر میومد! ‎یخ زدن دریاچه کنار شهر دقیقا وسط تابستون!انگار فقط یه نفر فهمیده بود دلیل این اتفاقا چیه.پدر میگفت یه نفر از بین ما مهره های تعیین سرنوشت عزراییل رو از جاشون برداشته،مهره هایی که از خاکستر صلیبی ساخته شدن که مسیح رو به اون میخ کرده بودن! ‎میگفت عزراییل با حرکت اون مهره ها دستوراتش رو برای مرگ اجرا میکرد و الان چون اون مهره هارو نداره سردرگم و عصبانیه! ‎همه فکر میکردن پدر عجیب شده و عقلش رو از دست داده و حرفاش بی معنیه! ‎اخرین روز،صحبتهای پدر بین جمع مردمی که به کلیسای سن لورنزو اومده بودن همه رو میخکوب کرده بود! ‎پدر گفت عزرائیل بارها انسان را صدا میزنه و اونو از نزدیک بودن مرگش آگاه میکنه!میگفت دقیقا همون احساسی که یهو سردت میشه یا بدنت مور مور میشه،گفت که برزخ هر آدم با ادم دیگه ای فرق داره و درست وقتی که برای اولین و آخرین بار صدای نفیر رو میشنوی همه چیز همونجا شروع و تموم میشه! ‎یکی از توی جمع مردم پرسید:نفیر؟ نفیر دیگه چیه؟ ‎پدر به آرومی جواب داد: ‎نفیر همون بانگ و صدای بلندیه که آخرین لحظه ای که روی قامتی میشنوی و بعد از اون همه چیز توی این دنیا برات تموم میشه! ‎درست مثل اَره باغبون کلیسا وقتی زمان حرص برگها ودرختا میشه نفیر مرگ هم همون جوری میرسه و از دنیا جدات میکنه!زمانی که پدر ایستاده بود و صحبت میکرد گردِ سکوت روی مردم پاشیده شده بود و فقط صدای اون بود که توی باد دوره گرد میپیچید! ‎ همون شب پدر ازم خواست به واتیکان نامه بنویسم و درخواست کنم کسایی رو برای کمک به ما بفرستن،ادمای با ایمانی که قدرت عبور از مرگ و توانایی تجربه برزخ رو دارن،کسایی که بتونن به عمق توهم و خاطرات سفر کنن و اون مهره ها رو برگردونن!فقط کاش بفهمن چرا یه نفر باید بخواد عزراییل روبازی بده! ‎اگر اشتباه نکنم شما همون افرادین؟درسته؟ ;

نَفیر
0 نظر
0

در سال ۱۳۸۲ خانواده ای در محل نارمک زندگی میکردن همه چیز از یک اتفاق شروع شد حادثه ناگهانی آتشسوزی که منجر به سوختن نیمی از منزل آنها و مرگ دختر ۶ ماهه خانواده مرادی شد اما این پایان داستان نبود پدر و مادری که صورت خود را برای نجات نوزادشدن از دست داده بودن برای تسکین دلتنگی به بچه ها محل نزدیک میشدن و ترس وجود بچه ها را فرا میگرفت. بعدها تصمیم به سرپرستی بچه گرفتن به بهزیستی رفتن و به دلیل اختلالات روانی و افسردگی با درخواستشان موافقت نشد از دست دادن فرزند،ترد شدن و تنهایی کاری با آنها کرد که دیگر از منزل نیمه سوخته خود بیرون نیامدند و از این خانواده دیگر خبری نبود.. گم شدن تک به تک بچه ها محل شک همه همسایه هارو به اون خونه و خانواده بر انگیخت همسایه ها تصمیم به در جریان قرار دادن پلیس گرفتن ماموری از کلانتری محل وارد منزل آنها شد. مدتی از لحظه ورود پلیس نگذشته بود که صدای بیسیم نظر همسایه هارو برای ورود به آن خانه نفرین شده جلب کرد.... ;

خانه خاکستر
10 نظر
4.9

سالیان زیادیست که در یک روستای دور افتاده مردم این روستا به طرز عجیبی ناپدید میشوند و پس از چند روز جنازه آنها درحالی در اطراف روستا پیدا میشود که قلبی در بدنشان وجود ندارد ، همه این اتفاقها از زمانی شروع شد که در یک روز بسیار عجیب ، ۴ پسر فرنگیس به همراه همسرش شاپور ناپدید شدند ، فرنگیس پیرزنی است که در این روستا زندگی میکند و طبق گفتهی قدیمی های روستا حدود ۲۰۰ سال سن دارد ، داستان هایی در میان روستاییان وجود دارد که فرنگیس یک جنگیر است و از چند جن در خانهی خود نگهداری میکند و با کمک این جنها قلب مردم روستا را از بدنشان درمیآورد و با خوردن قلب آنها توانسته است ۲۰۰ سال زنده بماند ، روزی یکی از اعضای یک خانواده قدیمی در روستا ناپدید میشود و اعضای این خانواده تصمیم میگیرند تا قبل از اینکه خیلی دیر شود وارد خانه فرنگیس شوند و ...;

جن گیر
5 نظر
4.8

ما هم مثل خیلی از خانواده ها یک مقبره خانوادگی داریم اما چه مقبره ای؟؟؟مقبره ای که هیچکس دیگه جرات نداره واردش بشه و سال هاست که دیگه کسی اونجادفن نمیشه و ورود به این مقبره ممنوع شده چون میگن این مقبره طلسم شدهماجرا از این قراره : در سال های خیلی دور یکی از اجدادم که وارد مقبره شده بود به طرز عجیبی کشته میشه و از اون زمان این مقبره طلسم شده و هیچکس از اونجازنده برنگشته .اکثر مواقع نوایی آرام و وحشتناک از داخل مقبره به گوش میرسه که خیلی رعب آوره و اهالی منطقه اسمش رو گذاشتن ملودی مرگ .که به محض شنیدن همه از ترس فرار می کنن عده ای هم بر این باورند که روح جدم در اینجا گیر کرده و از هر کس که وارد این مقبره میشه میخواد انتقام بگیره و این شده سال هاست هیچ کس به اونجا وارد نمیشه با این اوصاف یکبار خودم سعی کردم وارد مقبره بشم ولی خیلی پیچیده بود حالامیخوام از افرادی باهوش و شجاع کمک بگیرم تا اینجا رو آزاد کنم.هر چند که پدرم باورداره آزاد شدن این محل تازه شروع یه سری مسائل جدیده ولی دوست دارم طلسم این مکان شکسته بشه و اهالی به آرامش برسند.فکر میکنید شما انقدر شجاع و باهوش هستید که این طلسم رو بشکونید ؟؟؟;

ملودي مرگ
1 نظر
5

امشب جمعه شب لعنتی اواسط پاییزه بارون میکوبه تو شیشه های ماشین،رعد و برق باعث شده درختا بیفتن و راه جاده رو خراب کنن! دقیقا ۷ ماه و ۹ روز از ۱۸ ساعت از مصادره کارخونم به خاطر بدهی میگذره کتاب قهوه ای رنگی که از اون جادوگر آفریقایی توی محله پاریس های گرفته بودم جلوی داشبورده! من..من همه راهو درست رفته بودم..یه چهار راه خاکی،یه صندوقچه چوبی،استخون گربه سیاه دخترم جکی،خاک قبر پدربزرگم ..آماده برای معامله.. از اون شب که اون معامله لعنتی رو کردم دیگه روحمو حس نمیکردم.سرد ،یخ ،تو خالی.. اون کتاب قهوه ای هنوز جلو داشبورده و چند لکه خون روشه انگار!چی؟؟ دستام خونیه..همسر زیبام ماریان کجاست؟ صدای اواز خوندن دخترکم جکی چرا تو گوشم نیست!چقد سردمه! باید از شر این آشغالا خلاص بشم. آره آره..میزارمشون توی امن ترین جای عمارت..همه ی درای این خونه رو گل میگیرم! پدر بورکه همون کشیش مهربونی که از حادثه کلیسای سن لورنزو جون سالم بدر نبرد بهم گفت با وسایل مقدس میتونی بقیه آدمای اطرافتو از این شرایط نجات بدیاما دیگه دیره وقتی خون عزیزترین آدمای زندگیم از یقه لباسم پاک نمیشه! اون اشیا مقدس،کتاب قهوه ای..جاشون امنه! بعد از شبی که باغبون کلیسا که داشت درختای رو اره میکرد، منو دید که پشت درختا دارم دوتا چاله میکنم هرشب دست و پا زدنش رو زیر دسام حس میکنم!از اون شب من هر شب توی قبرستون پشت کلیسام..تا زمانی ک زندم نباید پای هیچکس به این خراب شده برسه..هیچکس! دارن میکوبن به شیشه ماشین.. این گروه کی هستن که دارن آدرس عمارت رو ازم میپرسن..اگه پلیس باشن چی؟ بهتره توی جاده گمشون کنم تا تو بارون گیر بیفتن! ته این جاده یه دره اس..;

آمرزش
0 نظر
0
سوالات متداول

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.

ورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون.