محترم و اسماعیل دو معشوق که از بچگی برای هم نشون شده بودن در سال ۱۳۴۱ باهم ازدواج میکنن حدود یک سال بعد از ازدواج اونا شایعه زلزله ای توی محله پخش میشه و محله تخلیه میشه شما کمی بعد از این اتفاقات خبر مرگ فامیلتون یعنی محترم رو میشنوید و کنجکاو میشید که چه اتفاقی برای اون افتاده پس به محلشون میرید و... ;

این خونه دیگه خونه ی سابق نشد حتی شکل آدم هاش هم عوض شده همه چیز از اون اتفاق شروع شد اصلا نفهمیدم چجوری شد آخه کدوم آدم عاقلی تو روز روشن شمع روشن میکنه... من بهش شک دارم،همه چیز میرسه به اون،به پدرم... من به کمکتون احتیاج دارم...;

سلام بچه ها مش غلامم تونستم براتون کار پیدا کنم با خانوم صحبت میکنم شب اگر رسیدید به اینجا بیاید که استراحت کنید ولی صبح زود باید از اینجا برید راستی زمانی که به اینجا اومدید کنجکاوی و دخالت ممنوع منتظرتونم جای پارک در محدوده میتونید پیدا کنید;

همه چیز بهم ریخته، تمام دهکده به هرج و مرج افتاده نمیدونم چی تو سر کدخدا میگذشت که انقدر اصرار به اجرای اون طلسم داشت، بالاخره رمال قبول کرد و همه اتفاقات از همونجا شروع شد، آزار و اذیتهای شبانه، مفقود شدنهای پیاپی و... مارشال بیچاره ای که فلج شد،البته بعضیها دیدن که راه میره...شنیدم شما از دوستانش هستید پس میتونید کمکش کنید...اگر قراره برگردید به اون دهکده نفرین شده یادتون باشه به هیچکس اعتماد نکنید؛ مرز بین حقیقت و دروغ مثل مو باریکه...; ;

در اوایل دههٔ ۸۰ میلادی فِرِدی کروگر، یه بیمار روانی، عدهای کودک را به قتل رسوند. ابزار قتل، دستکشهایی بود که در آنها تیغ اصلاح تعبیه شده بود. کروگر به دستور قاضی پرونده آزاد شد و بعد از مدتی دیگر اثری از اون پیدا نشد به جز در کابوسهای وحشتناکی که بعضی از ساکنین شهر که درگیر پرونده کروگر بودند به آن دچار میشدند. کابوس مردی سوخته با دستکشهای تیغدار. روح فِرِدی کروگر در خواب به آنها حمله میکرد و یکی یکی آنها را به قتل میرساند. آنها تصمیم میگیرند تا جایی که ممکن است بیدار بمانند و راهی برای کشف راز تاریک کروگر پیدا کنند.اما در یکی از شبها چند نفر از فرزندان آزار دیده توسط فِرِدی کروگر که برای حل معمای کابوسهای کشنده دور هم جمع شدن دیگر توان مقابله با خستگی و خواب آلودگی را ندارند و به خواب میروند، آنها خود را درون خانه ای درخیابان اِلم میبینند که رازهای پرونده فِرِدی در آن مخفی شده و برای از بین بردن نفرین کروگر مجبور به ورود به آن خانه و مواجهه با روح فردی کروگر هستند،خانه ای با رازهای مخوف. به دنیای فِردی کروگر خوش آمدید ;

شما نجات یافته های هستین که.. به دعوت فرماندار..وارد آزمایشگاهی میشوید که (دکتر)ریچارد پی تحقیقاتی ب این نتیجه رسیده است که زامبی ها تبدیل ب انسان میشوند.. که فرماندار از شما درخاست کمک به (دکتر)ریچارد را دارد..دکتر ریچارد در پی تحقیقات اطلاعات اینکه زامبی ها چطور تبدیل به انسان شدهاند..را در حافظه(usb)ذخیره کرده است فرمانده برای به دست اوردن این حافظه نیاز ب کمک دارد..کمکش میکنید!؟;

شما دعوت شدهاید به نمایش دلباخته در تئاتر ملل به دعوت اختصاصی بازیگر نقش اول این نمایش: ماهرخ جاوید;;

کارخانه متروکه ای ب قدمت ۱۰۰ساله دچار اتفاقات ناگواری از جمله کشتار انسان و...می باشد ،اما طی چندین سال اخیر این پرونده به دست مامورین پلیس بسته و قاتل به تیمارستان تحویل داده شده است ، اما اهالی منطقه که در اطراف این کارخانه هستند از صدا های عجیب و غیر انسانی حرف میزنن. حال وظیفه شما این است که علت را جویا شوید. ;

همه چی از پذیرش اون بیمار شروع شد.... ;

آب،غذا دواصلی که بدون آن زندگی غیر ممکن است . قحطی،مرگ کلماتی که به زبان آوردنشان هم تلخ است . انتقام،ساواش تنها راه نجات دادن قبیله ی شماست. شما برای انتقام و رسیدن به غذا واردخانه ی خان می شوید . خانی از قبیله ای خونخوار که باعث تمام این اتفاقات است . اما رفتن به خانه ی این خان اصلا کار ساده ای نیست. گاهی میتوان حق را فقط با دعوا گرفت.;

آخر هفته شده و برای تفریح همراه با دوستانتون به شهر بازی معروف شهر می رید. در حال قدم زدن در محوطه هستید و با دوستان برای اینکه چه بازی ای انتخاب کنید مشورت می کنید تا اینکه یک صدا توجه شما را به خود جلب می کند: تونل وحشت! نهایت ترس و هیجان! یک تجربه تکرار نشدنی;

گاهی می توان عاشق نبود اما عاشقی کرد. گاهی میتوان زنده نبود اما زندگی کرد. عبدالله تابش، معمار نامدار کرج، ۲۰ سال پیش با مرضیه ازدواج می کنه یعنی سال ۱۳۷۹. ۲ سال بعد صاحب پسری میشن به نام قاسم. ۱۸ سال بعد... شما که از بستگان مرضیه هستید وارد خونه عبدالله می شید و متوجه میشین که مرضیه ۲ سال پیش به دلیلی فوت شده! پرده از اتفاقات این خونواده بر می دارید اما قانع کردن انسان ها راحت نیست!! ;

دکتر والتر بر روی موادی تحقیق میکرد که این مواد باعث تغییر ژنتیکی در موجودات زنده میشد دولت با فهمیدن این موضوع به این مکان سری رفته دکتر را دستگیر میکند ولی اثری از پادزهر دیده نمیشود بعد از مدتی دوست نزدیک شما از طرف کسی ک ادعا میکند دانشجویه دکتر است ایمیلی دریافت میکند... ;

من تو خيال خودم فكر ميكردم خوشبختم. ولي از بخت بدم گير خانوادهی دعانويس افتادم. ;

همه چی از اون روز نحس شروع شد که خان جان رفته بود بیرون یکی دوساعتی شده بود که رفته بود داشت خوابم میبرد که یهو صدای در اومد دیدم خان جان اومد تو یک خورجینم دستش بود گفتم این چیه گفت تو جنگل پیداش کردم داخلش رو که نگاه کردم یک کاغذ داخش بود دوتا اسم روش نوشته شده بود تا کاغذو دیدم فهمیدم داستان چیه هرچی به خان جان گفتم که خورجینو ببره بزاره سرجاش فایده ای نداشت کاغذو از من گرفت و اسمارو خوند به محض خوندن اسما همه جا تاریک شد و اون اجنه ها بالا سر خان جان وایستاده بودن با دیدن این صحنه سرم گیج رفتو افتادم بعد از چند ساعت به هوش اومدم تن بی جون خان جان و دیدم که کنارم افتاده بود هرچی داد زدم فایده نکرد اون مرده بود سریع رفتم اتاق دخترم دیدم تو خواب داره دادو فریاد میکنه بیدارش کردم و از اتاق اوردمش بیرون الان خیلی وقته از اون جریان میگذره ولی اونا هنوز تو این خونه موندن و خواب خوراکو از دخترم گرفتن حالا من به کمک شما نیاز دارم که دخترم هم به سرنوشت مادرش دچار نشه;

شما به یک عروسی دعوت شده اید همه چیز عجیب به نظر میرسد... در قسمت دعوت کارت عروسی اسامی شما نوشته شده... اما اسم عروس تنها چیزی است که شما روی کارت میبینید و اونو نمیشناسید... شاید از طرف داماد دعوت شدید... یه حسی بهتون میگه باید این عروسی رو برید... ;