از اولشم با اون تصمیم موافق نبودم
جایی گیر افتادیم که بیرون اومدن ازش کار هرکسی نیست!
همش تقصیر اون لعنتی بود،اون میدونست اگه ما بریم داخل راه برگشتی وجود نداره.
اصن خودش همه این کارارو کرد تا ما اینجا گیر بیفتیم وگرنه خودشم الان اینجا بود.
حتی نمیتونم درست نفس بکشم احساس میکنم زمان زیادی نداریم هر ثانیه تو این خراب شده اندازه یه سال واسم میگذره، باید هر طوری شده از اینجا بریم بیرون و من دخترمو ازشون پس بگیرم.
تنها بویی که از این غار لعنتی حس میکنم،بوی ترسه،بوی مرگ.
اینجا خود جهنمه!...
0 از مجموع 0 نظر ثبت شده
ثبت نظر جدیدفضا سازی
0 /5
برخورد پرسنل
0 /5
طراحی معما
0 /5
داستان
0 /5
سرگرمی
0 /5
اجرای بازی
0 /5