من آلبرت هستمیه خدمتکار سادهاما از زمانی که دخترم (آتریشا) با پیتر برای ماجراجویی رفتن به مصر خیلی اتفاق های عجیبی افتاده چیزهای عجیبی دیدم اما همه ی اتفاقات از جایی شروع شد که پیتر به همراه آتریشا وارد هرم ست شدن اما نمیدونم چیشد که پای شما به این ماجرا باز شد و شما موفق شدین پیتر و اون مجسمه رو پیدا کنید اما پیتر به شما نارو زد و دختر من هم هیچوقت دیگه برنگشت خونه همه چیز عجیب تر شدمیدونم تو زمان نمیشه سفر کرد اما من نقشه ای دارم که همه چیز رو میتونم درست کنمپیتر این هفته یک حراجی بزرگ دعوته و قراره که زمانی که پیتر نیست من شمارو به خونش راه بدم تا اون مجسمه رو ازش پس بگیرید اما در عوضش من هم سهمی از اون مجسمه رو میخوامهمین الانش هم خیلی دیر شده پس سریع تر خودتون رو برسونیداین میتونه مهم ترین اتفاق زندگیتون باشه
0 از مجموع 0 نظر ثبت شده
ثبت نظر جدیدفضا سازی
0 /5
برخورد پرسنل
0 /5
طراحی معما
0 /5
داستان
0 /5
سرگرمی
0 /5
اجرای بازی
0 /5