در قبرستانی نزدیک جنگل خانواده ای زندگی میکردند، احد،پدر این خانواد غسال این قبرستان بود. که با زن پا به ماهش زندگی میکرد. در شبی که زن احد فارغ شد نجوایی از شیطان به گوشش رسید که برای دست یافتن به رمز و رموز جادوی سیاه باید روح همسر و فرزندت را پیشکش کنی. احد که اسیر جنون و طمع بود بی درنگ پذیرفت و همان لحظه با چاقو سر همسر و فرزندش را برید و در همان قبرستان دفن کرد و جفت فرزند خود را به شیطان تقدیم کرد...;